با اهداء سلام
اینجا و این صفحه رو اسمشو هر چی میخواهین بزارین ؛ من میگم اونی که دلت نوشته ؛یکی میگه فیلم نوشت یا همون فیلمنامه ی معروف ولی اگه میشه کوتاه و مختصر که میخوایم بشه یه بانک فیلمنامه برای اشتراک گذاری با همه اونایی که میخوان فیلم بسازن یا طرح دارن یا.... یه انجمن گفتگو برای تبادل نظر راجع به سینما ؛ کانال فارسی وان ؛ بازیهای بازیگران ؛ سئوال و جواب ؛ یه حرف
کوتاه smsی ولی یه جوری بچسبه به 30نما آخه اینجا فعلا دکان یا چمیدونم مغازه سینماست . به امید روزی که یه منبع باشه .یاعلی
طرح یک فیلمنامه تاریخ گذشته
... Muslim is innocent in the altercation that he had plans mediators of personal and murder has been charged with reviewing the past and now that all his work for years and suffered only good to live up to all the dreams have gone down and knows just to know why they say the head with an innocent foot goes, but not with Go ...
. Him no support and no control for hours Bygnahysh no longer will be hanged. . And certain hope with each other are involved in their work in response to questions, the conflict is drawn that the Guardian has several times reminded Muslims of the iron to the cell where time passes quickly be spent. Sleep and certain hope and pray in secret and needs to God.
. Voice legs execution agents are closer and closer. . Clear voice began to quiver will key on the cell can be heard. . The more obvious are shaking. ... Cell walls are also seismic fall ... ... And suddenly the earth trembles ...
.. General view of the city of Bam castle can be seen everywhere, the sound of voices that cry is the cry that certain calls in the hope blends sound and deteriorated walls earthquakes, storms and soil .. ... Now is certain that after this party and hope it runs by him will be that while half of his body remained under the wall ... . Hope tries to bring out from under the rubble.
. Hope is surprising that why does not escape certain. . Muslim thirst and hunger to hope starts running toward the ruins of the city will probably also help to save him found.
. Suddenly, the wail of a child does and heard the sound goes from under debris and noise from the soils are below The child while the mother and child bent on him from death and will be Rhanydh with children and hope the water goes
ا . Hope died of her dress pocket letters on the parents and child, while the cloth back pack on your way to the ruins of Bam falls.
: Muslim voice on the Bam disaster images, while the child speaks is heard:
************************************************************************
***************************************************************
******************************************************
چشم ها را باید شست
تیتراژ: تلفیقی از بسته چشمهای انسانهای مختلف و دیزالو به نقاشی پرتره هایی که تأکید روی چشها ی آنهاست.
تصاویر آتلیه نقاشی
دوربین بوم نقاشی را در کادر دارد و دور یک محور شروع به چرخیدن می کند،
نقاش در حال کشیدن اثرش دیده می شود، او تصویر مسیح را می کشد.
در دیزالوهایی که پشت نقاش و بوم نقاشی زده می شود و دوربین همچنان در حال چرخش است تصویر مسیح کامل و کامل تر می شود تا آنجاییکه فقط جای چشمهای مسیح روی بوم چیزی کشیده نشده است.
اینک نقاش روی اثرش پارچه ای می اندازد، آن را برداشته و به راه می افتد.
**********************
تصاویر خیابانهای مختلف
نقاش به چشمهای مختلف نگاه می کند، بسته چشمهای افراد با تیره های مختلف دیده می شود. نقاش با وسواس زیاد به چشمها نگاه کرده وبا نا امیدی می گذرد.
. *********************
تصویر یک کلیسا و داخلی آن
نقاش وارد یک کلیسا شده و بین صندلی ها به راه می افتد. کشیشی در حال دعا خواندن است. نقاش نزدیک و نزدیک تر شده تا محو چشمهای کشیش می شود.
بوم خود را در ردیف اول جلوی خود می گذارد و مشغول اتود زدن از چشمهای کشیش برای مسیح می شود، پس از اتمام نقاشی بلند شده و از آن فاصله می گیرد و با رضایت به آن نگاه می کند، کشیش نیز نزدیک شده و با نگاه به تابلو با خوشحالی به نقاش و اثرش لبخند می زند.
**************************
بار دیگر تصاویری از آتلیه نقاشی
نقاش اینک با موهای سپید و در حالیکه مشخص است سالها گذشته و اینک آتلیه پر شده از طرح پرتره های مختلف، بار دیگر در حال کشیدن نقاشی دیگر است.
دوربین با همان چرخش دورانی منتها برعکس صحنه اول حرکت می کند.
او را در حال کشیدن ضحاک ماردوش می بینیم، این بار هم کم کم که نقاشی تکمیل تر می شود چشمها کشیده نشده اند.
*********************
تصاویر مکانهای مختلف
نقاش با بوم زیر به چشمهای مختلف نگاه می کند.فروشنده مغازه ها، کارمندان بانکها،افراد مختلف در مترو، در صف نان، کارگران مشغول کار و....
نقاش با نگاه به هر کدام سوژه ی مناسب را نمی یابد و راهش را ادامه می دهد و باز هم نگاه... نگاه... و....
*************************
تصویر عمومی زندان و داخل زندان
نقاش در راهرو زندان راه می رود و به سلولهای اطراف نگاه می کند. افرادی در حالتهای مخلتف نشسته اند. او تا انتهای سلولها پیش می رود تا آخرین سلول که پیرمردی روی تخت نشسته، زمانیکه پیر مرد چشمهایش رابه نقاش می اندازد نقاش بوم خود را گذاشته و شروع به اتود زدن از روی چشمهای آن پیر مرد برای ضحاک ماردوش می کند.پس از اتمام نقاشی و تمام شدن چشمها، نقاش به راه می افتد. با صدای زندانی که اینک پشت میله ها ایستاده و او را صدا می زند از حرکت می ایستد.
زندانی: نقاش... آهای نقاش.
نقاش به سمت او بر می گردد.
زندانی: چی کشیدی؟
نقاش: فقط یه نقاشی!
زندانی: می خوام ببینم.
نقاش پارچه را از روی بوم بر می دارد و به سمت او می گیرد. دوربین به چشمهای زندانی نزدیک می شود او اشک می ریزد. نقاش با دیدن گریه ی زندانی پارچه را روی بوم انداخته آن را بر می داردکه برود.
زندانی: سالها پیش تو چشمای منو برای مسیح کشیدی. این چشما چه فرقی کردن که
بعد از سی سال اونا رو برای ضحاک کشیدی... من همون آدمم.
نقاش به یکباره شوکه می شود، بوم از دست او رها شده و وسط زندان می افتد.
زندانی: فکر نمی کردم یه روز مسیح باشم و یه روز دیگه چشمام بگن که ضحاکم...
... فکر کردم این دله که تغییر می کنه. اینم فکر نمی کردم این جای آدماست که
چشماشون قضاوت میشه.
************************************************************************
کوتاه smsی ولی یه جوری بچسبه به 30نما آخه اینجا فعلا دکان یا چمیدونم مغازه سینماست . به امید روزی که یه منبع باشه .یاعلی
طرح یک فیلمنامه تاریخ گذشته
Night ... .. prison cell prison Badv
With a sinful past with the hope that Amnesty black eaten, acquitted and will be released soon. Another innocent tomorrow morning, six o'clock to be hanged, his name is certain.
. Them is the night until morning time together to be certain death. . Each of their past for another review can hope that knows itself is sinful, You're All their parents left the country in the north. . They have written him a letter that the land planted in rice in front of their homes and are waiting for him, the old years of years to work on the ground that the land and its Badr city, the prison and the penitentiary has them left suffering, compensate. ! But he still has a decision and once again the last time for carrying cargo, and then perhaps return to Rvstaysh!... Muslim is innocent in the altercation that he had plans mediators of personal and murder has been charged with reviewing the past and now that all his work for years and suffered only good to live up to all the dreams have gone down and knows just to know why they say the head with an innocent foot goes, but not with Go ...
. Him no support and no control for hours Bygnahysh no longer will be hanged. . And certain hope with each other are involved in their work in response to questions, the conflict is drawn that the Guardian has several times reminded Muslims of the iron to the cell where time passes quickly be spent. Sleep and certain hope and pray in secret and needs to God.
. Voice legs execution agents are closer and closer. . Clear voice began to quiver will key on the cell can be heard. . The more obvious are shaking. ... Cell walls are also seismic fall ... ... And suddenly the earth trembles ...
.. General view of the city of Bam castle can be seen everywhere, the sound of voices that cry is the cry that certain calls in the hope blends sound and deteriorated walls earthquakes, storms and soil .. ... Now is certain that after this party and hope it runs by him will be that while half of his body remained under the wall ... . Hope tries to bring out from under the rubble.
. Hope is surprising that why does not escape certain. . Muslim thirst and hunger to hope starts running toward the ruins of the city will probably also help to save him found.
. Suddenly, the wail of a child does and heard the sound goes from under debris and noise from the soils are below The child while the mother and child bent on him from death and will be Rhanydh with children and hope the water goes
ا . Hope died of her dress pocket letters on the parents and child, while the cloth back pack on your way to the ruins of Bam falls.
: Muslim voice on the Bam disaster images, while the child speaks is heard:
... What is your name little ... ... Download ... ... Today ...
... Hope ... ... Amydh your name today ... ... Hope these words here are still alive under the debris should Kmkshvn I'm ... ... Bdshm to go to this location because a parent can expect to Amydshvn old get ... ... I hope to be good, try them ... ايnes that sound out of the soil under this anymore so this is my sacred soil Dvnn not say much better life Mydvnn. Yaly
Babak Nouri 1386 version I hope after years and still making Fylmh Rzvm always hope that no one obviously disappointed Nshh, Anshaallh
***************************************************************
******************************************************
چشم ها را باید شست
تیتراژ: تلفیقی از بسته چشمهای انسانهای مختلف و دیزالو به نقاشی پرتره هایی که تأکید روی چشها ی آنهاست.
تصاویر آتلیه نقاشی
دوربین بوم نقاشی را در کادر دارد و دور یک محور شروع به چرخیدن می کند،
نقاش در حال کشیدن اثرش دیده می شود، او تصویر مسیح را می کشد.
در دیزالوهایی که پشت نقاش و بوم نقاشی زده می شود و دوربین همچنان در حال چرخش است تصویر مسیح کامل و کامل تر می شود تا آنجاییکه فقط جای چشمهای مسیح روی بوم چیزی کشیده نشده است.
اینک نقاش روی اثرش پارچه ای می اندازد، آن را برداشته و به راه می افتد.
**********************
تصاویر خیابانهای مختلف
نقاش به چشمهای مختلف نگاه می کند، بسته چشمهای افراد با تیره های مختلف دیده می شود. نقاش با وسواس زیاد به چشمها نگاه کرده وبا نا امیدی می گذرد.
. *********************
تصویر یک کلیسا و داخلی آن
نقاش وارد یک کلیسا شده و بین صندلی ها به راه می افتد. کشیشی در حال دعا خواندن است. نقاش نزدیک و نزدیک تر شده تا محو چشمهای کشیش می شود.
بوم خود را در ردیف اول جلوی خود می گذارد و مشغول اتود زدن از چشمهای کشیش برای مسیح می شود، پس از اتمام نقاشی بلند شده و از آن فاصله می گیرد و با رضایت به آن نگاه می کند، کشیش نیز نزدیک شده و با نگاه به تابلو با خوشحالی به نقاش و اثرش لبخند می زند.
**************************
بار دیگر تصاویری از آتلیه نقاشی
نقاش اینک با موهای سپید و در حالیکه مشخص است سالها گذشته و اینک آتلیه پر شده از طرح پرتره های مختلف، بار دیگر در حال کشیدن نقاشی دیگر است.
دوربین با همان چرخش دورانی منتها برعکس صحنه اول حرکت می کند.
او را در حال کشیدن ضحاک ماردوش می بینیم، این بار هم کم کم که نقاشی تکمیل تر می شود چشمها کشیده نشده اند.
*********************
تصاویر مکانهای مختلف
نقاش با بوم زیر به چشمهای مختلف نگاه می کند.فروشنده مغازه ها، کارمندان بانکها،افراد مختلف در مترو، در صف نان، کارگران مشغول کار و....
نقاش با نگاه به هر کدام سوژه ی مناسب را نمی یابد و راهش را ادامه می دهد و باز هم نگاه... نگاه... و....
*************************
تصویر عمومی زندان و داخل زندان
نقاش در راهرو زندان راه می رود و به سلولهای اطراف نگاه می کند. افرادی در حالتهای مخلتف نشسته اند. او تا انتهای سلولها پیش می رود تا آخرین سلول که پیرمردی روی تخت نشسته، زمانیکه پیر مرد چشمهایش رابه نقاش می اندازد نقاش بوم خود را گذاشته و شروع به اتود زدن از روی چشمهای آن پیر مرد برای ضحاک ماردوش می کند.پس از اتمام نقاشی و تمام شدن چشمها، نقاش به راه می افتد. با صدای زندانی که اینک پشت میله ها ایستاده و او را صدا می زند از حرکت می ایستد.
زندانی: نقاش... آهای نقاش.
نقاش به سمت او بر می گردد.
زندانی: چی کشیدی؟
نقاش: فقط یه نقاشی!
زندانی: می خوام ببینم.
نقاش پارچه را از روی بوم بر می دارد و به سمت او می گیرد. دوربین به چشمهای زندانی نزدیک می شود او اشک می ریزد. نقاش با دیدن گریه ی زندانی پارچه را روی بوم انداخته آن را بر می داردکه برود.
زندانی: سالها پیش تو چشمای منو برای مسیح کشیدی. این چشما چه فرقی کردن که
بعد از سی سال اونا رو برای ضحاک کشیدی... من همون آدمم.
نقاش به یکباره شوکه می شود، بوم از دست او رها شده و وسط زندان می افتد.
زندانی: فکر نمی کردم یه روز مسیح باشم و یه روز دیگه چشمام بگن که ضحاکم...
... فکر کردم این دله که تغییر می کنه. اینم فکر نمی کردم این جای آدماست که
چشماشون قضاوت میشه.
************************************************************************
