طرح یک فیلمنامه تاریخ گذشته !!!!!!

شب ..زندان ...سلولی بادو زندانی
# یکی گناهكار با گذشته ای سياه با نام اميد كه عفو خورده ، تبرئه شده و به زودی آزاد خواهد شد .ديگري بيگناه فردا صبح ، ساعت شش به دار آويخته مي شود،او نامش مسلم است .
آنها قرار است شب را تا صبح تا زمان اعدام مسلم با يكديگر باشند . هر يك گذشته ي خود را براي ديگري مرور مي كند اميد كه خود نيز مي داند گناهكار است ، پدر و مادر تنهاي خود را در شمال كشور رها كرده . آنها برايش نامه نوشته اند كه زمين جلوي خانه شان را برنج كاشته و در انتظارش هستند تا او ، در اين سالهاي پيري روي زمين كار كند و سالياني را كه در بدر آن ديار و اين شهر ، اين زندان و آن ندامتگاه بوده است و آنها را در رنج گذاشته ، جبران نمايد . ولي او باز هم تصميم دارد يك بار ديگر و به گفته خود براي آخرين بار محموله اي را حمل نموده و شايد آنوقت به روستايش باز گردد !
مسلم كه بيگناه است در نزاعي كه او قصد ميانجي گيري داشته و شخصي به قتل رسيده است متهم شده و اينك با مرور گذشته اش كه تمام سالها كار كرده و رنج برده تا فقط خوب زندگي كند تمام رؤياهايش را بر باد رفته مي داند و فقط مي خواهد بداند چرا مي گويند سر بي گناه پاي دار مي رود ولي بالاي دار نه ...
او هيچ پشتيباني و هيچ شاهدي براي بيگناهيش ندارد و ساعاتي ديگر به دار آويخته خواهد شود . اميد و مسلم با يكديگر درگير مي شوند كارشان در پاسخ به سؤالاتشان به نزاع كشيده مي شود نگهبان كه چند بار تذكر داده است مسلم را از آنجا به سلول آهني منتقل مي كند ساعت به سرعت سپري مي شود . اميد در خواب و مسلم در حال دعا و راز و نياز با خداست .
صداي پاي مأمورين اجراي حكم اعدام نزديك و نزديكتر مي شود . مسلم شروع به لرزيدن مي كند صداي كليد بر در سلول شنيده مي شود . مسلم هر چه بيشتر مي لرزد . ديواره هاي سلول نيز به لرزه مي افتند ... و ناگهان زمين مي لرزد ...
نماي عمومي شهر ، قلعه بم ديده مي شود همه جا صداي فرياد است صداهايي كه با فرياد مسلم كه اميد را صدا مي زند در هم می آمیزد صداي زمين لرزه و خراب شدن ديوارها ،طوفاني از خاك و .. اينك مسلم است كه به دنبال اميد اين طرف و آن طرف مي دود و او را در حالي مي يابد كه نيمي از بدنش زير ديوار مانده ... تلاش مي كند تا اميد را از زير آوار بيرون بياورد .
اميد در حيرت است كه چرا مسلم فرار نمي كند . مسلم براي تشنگي و گرسنگي اميد شروع به دويدن به سمت ويرانه هاي شهر مي كند شايد كمكي نيز براي نجات او بيابد .
ناگهان صداي كودكي كه ضجه مي زند را شنيده و به سمت صدا مي رود صدا از زير آوار و از زير خاكها است . كودك را در حالي كه مادرش روي او خم شده و كودكش را از مرگ رهانيده مي يابد و به همراه كودك و مقداري آب به سمت اميد بر مي گردد
اميد جان سپرده است از جيب لباس او نامه هاي پدر و مادرش را بر مي دارد و كودك را در حاليكه با پارچه اي به پشت خود بسته روی ويرانه هاي بم به راه مي افتد .
صداي مسلم روي تصاوير فاجعه بم در حاليكه با كودك سخن مي گويد شنيده مي شود :
كوچولو اسمت چيه ... ها ... از امروز ...
اميد ... از امروز اسمت اميده ... اميد اينهايي كه اينجا زير آوار هنوز زنده هستند به منه كه بايد كمكشون كنم ... بعدشم بايد بريم به اين آدرس چون يه پدر و مادر پير در انتظار توأن تا اميدشون بشي ... تو بايد اميد خوب اونها باشي ... اين خاك ، خاكي مقدسه كه هر جا روي اون كار كني يه حرف با خودش داره ، يه ترانه با خودش داره اونهايي كه از زير اين خاك سالم بيرون ميان ديگه قدر این خاك مقدس رو مي دونن نه بهتر بگم قدر زندگی رو میدونن.یاعلی
نگارش 1386 بابک نوری وامید من بعد از سالها هنوز ساخت این فیلمه و آرزوم همیشه اینه که امید هیچ کس ناامید نشه ،انشاالله
ترجمه متن به انگلیسی در صفحه دلنوشت